ايستادهام
بر تارك بيحصار تنهاييات
جايي ميان شمع و اشك
اينسوتَر از ترديد
تا سهم بيچيز خاكساريات را
به دندان بردرم
چيزيام نيست
هراس
از تيررس نگاهام ميگريزد
و نالهاش
عقدهي چركين وحشت توست!
باكيام نيست
بر تارك عقدههاي چركينات
دملهاي تلخِ هراس-آسودگي را ميگزم
و تنهاييات را
به نيش ميكشم
كجاي تنهاييات خفتهاي؟
مسيح
27 ارديبهشت 82