۲۳ تیر ۱۳۸۲

تكدي

دراز دستيِ زمين بود شايد
كه كو‌ه‌ها را افراشت:
هنگامي كه دست آزمندي
به انبانِ سپيده دراز مي‌شد
تا مشتي زر ستاند
يا به كشتزارِ بي‌انتهاي شبي
تا خرمني سيم

هِي.. هِي..
كج‌دستِ زمين
هيچ ندانست
از كجا چروكيده و رنجور است
-اينچنين!- ؛
و هيچ نشنيد
آواز خزانه‌دارِ پيرِ خورشيد را:
- افسوس!
جايِ دستانِ آزمند،
اي كاشْ
دلي عبرت‌بين داشتند اين خاكيان!

مسيح
22 تير 82