۴ آذر ۱۳۸۲

سنگ نوشت


قتل اين خسته به شمشير تو تقـدير نبود
ورنه هيچ از دل بي‌رحم تو تقصير نبود
حافظ

بيهده مي‌گدازد باد
از گذر سينه‌ام،
تا تنديسي را به خاكستر بشويد
كه تو‌اَش
-‌گاهِ گريز-
به زارازارِ ريگستانِ بي‌طوفانِ من
پيموده‌اي؛
بي‌كه هَرّاي هزاردالانِ حنجره‌ام
-لختكي-
درنگي
پيشه سازدت؛


...
تا سنگ‌نوشتِ پيشاني‌‌ِ من
مُهرِ قضايِ آمده گردد،
باد مي‌پيمايم
-پيش‌بازِ فرجامي محتوم!-
كه سرخيِ سحر را
قراري نيست،
آن‌گاه كه سپيده
بر افراشته‌ترين تنديسِ سنگي
پيشاني مي‌سايد.


مسيح
4 آذر 1382