۱۰ دی ۱۳۸۹

سنگ هم گر آب می‌شد عقده‌ی مشکل نداشت

مثل دریادل‌شکسته‌ی پیری
که
هنوز
نصف النهار
از مبداء ماه لیالی‌اش می‌گذرد
به نابسندگی اشک
با پهنای صورت‌
مشکوک ام

درد
سیلابی درونی ست
که انگشت در شرح صدر اش می کنی
بعضی دریاها را باید
با عصای موسا
یک‌جا قورت داد