به : شيرين عبادي
و باز
خواهد آمد
روزِ فواره و باران.
و چلچراغ را و ستاره را
شب
باز هم
خواهد آويخت
و باز
خواهيم ديد
كوچِ گوركنانِ بيمزدِ گرسنه را
كه نصيبهشان
جز لاشِ لاشخوارانِ نديم نيست
و شكافِ وقيحِ خندهشان
گورِ دندانقروچههايِ عفونتافزا
ديگر سفر
خاطرهي رنجِ بيبازگشتِ حشر نخواهد بود
و خاك
جولانگاه موذيِ حكم و خيش
و ماه
آينهي اندوهِ بيمحابا
آن روز
آوازهامان را
-ديگربار-
از پستو به كوچه خواهيم خواند
و زخمههاي كهنه را
بر دستان سازهاي فروخوردهنغمه خواهيم راند
تا زخمِ پردهها
حقّهگشاي گلوي گرهخوردهمان گردد
به وقتِ قهرِ سوز و ساز
و هنگامهي آشتيِ ساز و نياز
...
و ما
ميمانيم
رقصكنان
تا ابد...
مسيح
19 مهر 82