يك روز آرام خواهی گرفت عاقبت
آرام
در آغوش كسی شايد
كه زلالِ هزار- بارانِ دستانِ سخاوتِ تو را
گلآلودِ سيلابِ درههایِ ناشكيبِ خويش ميخواست؛
چرا كه میپنداشت
شكوهِ باريدن از دبدبهی تصعيدِ قطراتِ سيلاب است، نه خضوعِ خودشكنِ قطرانِ باران!
...
و تو
همچنان
فروتنانه ميباريدی
به سايه-نشيبِ درههای ناامنِ فريب
و میديدی – به همّتِ ارتفاعِ خويش-
كه سپيدترين قلّههاي كوهستان
مرتفعترينِ آناند.
يك روز سرانجام آرام خواهی گرفت
در آغوش من شايد
كه بسترِ سمجِ حضيضِ كوهستانام را
-هموار از تكرّرِ باران-
آغوشِ امينِ تو ميخواهم.
آرام
در آغوش كسی شايد
كه زلالِ هزار- بارانِ دستانِ سخاوتِ تو را
گلآلودِ سيلابِ درههایِ ناشكيبِ خويش ميخواست؛
چرا كه میپنداشت
شكوهِ باريدن از دبدبهی تصعيدِ قطراتِ سيلاب است، نه خضوعِ خودشكنِ قطرانِ باران!
...
و تو
همچنان
فروتنانه ميباريدی
به سايه-نشيبِ درههای ناامنِ فريب
و میديدی – به همّتِ ارتفاعِ خويش-
كه سپيدترين قلّههاي كوهستان
مرتفعترينِ آناند.
يك روز سرانجام آرام خواهی گرفت
در آغوش من شايد
كه بسترِ سمجِ حضيضِ كوهستانام را
-هموار از تكرّرِ باران-
آغوشِ امينِ تو ميخواهم.
1 تير 1385