۲۷ آذر ۱۳۹۰

ماتیلد عزیزم. گه‌گاه دست تشنه که به پیراهن‌ات می‌رسد تصور عبور از دکمه‌های تو خواب‌ام نمی‌کند. به عروج وسوسه هم تاخته باشم از شیب آستینی که با مجاهده بالا نمی‌رود پیاده می‌شوم به اجبار قبیله‌ی اسب‌ها که در کسری از وسوسه می‌دوند. تاب می‌خورد جهان در چشم سوم‌ام. موهای تو. زمانی که باید بازگردم. در چیزی به شتاب که آبروی این گوشه از تن‌ات را خواهد شکافت... دست‌های همیشه کال من به جاهای باریک تن تو نمی‌رسند. هوس هم‌چنان غریب می‌ماند.