ميان كوه و دريا
قدم به فرشِ نامطمئنِ ساحل نهاديم
كه ماسه-نقشهايِ بيقدمتاش را
هياهويِ مترصّدِ امواج ميربود...
با اين همه
دريا در اعماقِ خود آرام بود
بي خواب-آشوبهاي براي ژرفنشينان؛
يا رَجَزوارهاي حتّا
شهامتافكنِ بنيانِ يكي كوه-پاره.
سقفِ عصيانِ دريا
كفِ موجهايِ پرولوله بود،
به مددِ مدّ و همتِ هوهوي باد.
خورشيد،
سايهي سنگين خيمهگاه از دريا واگشود...
موجي در ما نشكست؛
دامني تر نكرديم...
بيتلاطم و مأيوس
ترك ساحل گفتيم.
آه... دريا.. دريا..
من ديگر فرزندِ عاصيِ تو نيستم؛
امواجِ فروكوفتهات
هرچند،
ردِ ترديدم را به ساحل بشويند...
5 شهريور 1383
نوشهر