دريا هنوز هم آبيست؛
اُفق،
هنوز از شرمِ افتادگيِ آفتاب، سرخ ميشود؛
و امواجِ هرجايي،
هنوز هم از وجدِ جنونِ(1) مهتاب است
كه رنگبهرنگ ميشوند...
با اينهمه
چه رنگ ميبازند اينهمه
در سپيد و سياهِ واژهواژهي شعر من!
مردم ميگويند سرودهاي سايهام(2) از سكه افتاده است،
و نميدانند:
ديري در چشمانِ تو خيره ماندم
تا عالم
يكسره
سياه و سپيد شد
...
طوفانِ نگاه تو
زورقِ نامهيّايِ شعرِ مرا درهم شكست
و خداوندِ كلمه
در اعماقِ آن شبهايِ پرحادثه غرق شد...
ناخدايِ طوفانزده!
اين منام
كه با امتدادِ نگاهِ تو سر بر ميكنم از اعماق و با سوي نگاهِ تو غرقه ميشوم باز(3)
و اينها
لاشههايِ كلماتِ هزار رنگِ من است
كه رنگ ميبازد و جان ميگيرد از اينهمه عرياني و حقيقت...
غرقهترم خواه
وقتي
از عمقِ واژه خشنودتري تا از رنگِ آن!
18 مرداد 1383
1- قدما! اعتقاد به نوعي علت فراسويي براي جنون داشتند كه متأثر از ماه بود.
2- «سرود سايه» را به صورت وصفي به كار بردهام نه اضافي.
3- ويرژيل -حماسهسراي معظم يونان- سروده است «روح من با جهت نگاه تو به بالا يا پايين، اوج ميگيرد و هبوط ميكند»