۹ اسفند ۱۳۸۲

راز


شب
رازِ سر به مُهري‌ست!
...
و سحر
هراسِ پريده‌رنگي،
كه آميزش و صبح را
-هرگز-
طرفي از لذت و درد نخواهد بست.

͸

رازِ اشتياقِ شب را
صحرا زادگانِ آفتاب‌سوخته نمي‌دانند
از خفّاشانِ چله‌نشين بايد پرسيدن
مستوره‌اي را كه هم‌ايشان به مُهر بسته‌اند،
آن‌هنگام كه بر خاكِ تيره
سفره‌ي حسرتِ آفتاب مي‌گسترند:
نان‌شان سايه‌خشك و
آبكامه‌شان
ترش از طعمِ شب!

͸

رازِ سر به‌مُهري‌ست شب!

بيهوده
سوداي صبح به سر مي‌پزد، سحر.

مسيح
9 اسفند 1382