اي دلبــر و مقصـود ما اي قبله و معبــــود ما
آتش زدي در عود ما نظــّاره كن در دود ما
مولانا
گيرم بند شود سنگ بر سنگ
نه با همت باد -كه غبار ميروبد از سنگ و خاكاش بر سر ميتوفد از ديگر سوي-
و نه رحمتِ خاكي -دستريس هوهوي باد-؛
كه به حكم محتومِ «شدن» !
گيرم بگذرند روزهاي بي تو
نه با مرهمِ فراموشي -كه ديريست فضيلتاش از خاطر گريخته-
و نه خواريِ بخشش –دستافزارِ بيشينگان سادهدل-
كه به كردارِ «زمان».
ϧ
دريغ !
ارغنون-نالههاي دلام را،
نه باد
نه خاك
نه فراموشي
نه بخشش...
15 مهر 1386