۲۸ آذر ۱۳۸۶

آرزو


كاش سايه‌ای می‌شدم
به قامت ذرّه‌ای
ساكت،
سرخوش،
در سرسرای آفتاب:
جايی كه سوداهای شرور
به سخن نمی‌آيد
و عشق‌های پرشور
به هم نمی‌رسد.
جايی كه بنای لذّت، بر وظيفهْ استوار است
و هيچ‌كس
استحقاقِ بودنِ خويش را
تمنّا نمی‌كند.
جايی كه امتداد لذّت
-به همت زمان-
در رنگِ سايهْ عمقْ می‌گسترَد، نه قامت آن؛
كه آستانِ تاريكی
دروازه‌ی سرزمين جاودانگی‌‌ست.


كاش ذرّه‌ای می‌شدم
به كردارِ سايه‌ای:
تاريك
تاريك
تاريك...
19 آذر 1386