۱۶ دی ۱۳۸۶

سيمرغ

از تنهايی می‌لرزم بر خويش
و شعاعِ ترس‌های‌ام
ديگر
گرم نخواهدم خواست
كه تمامِ دعاوی‌ام را
ديری‌ست
هيزمِ اين اجاق ساخته‌ام،
- پيش از آنی كه سزاواریِ سوختنی بی‌ادّعا
انديشه و هراس را
ملغمه‌ای
به‌هم‌ نياميزد -
تا مذاب بر مذاب بيفزايم و
از خشتِ خاموشِ خويش بالا روم.

اين‌جا
قاف،
آتش‌فشانِ انديشه‌هایِ تل‌انبارِ من است
كه می‌سوزد و
زمهرير می‌سازد!
و اين
سي‌مرغ است
كه پرهای خود بر آتش گشوده و
از تنهايی
می‌لرزد ...
16 دی 1386