۱۰ آبان ۱۳۸۹

شاید روم از یار خود و باز نیایم

آخرین عقده‌های اشک
بر گونه‌ای چکیدند
که دستان مرا از پشت بسته بود

سیرچشمی من
از فرط قناعت بود
نه دریا دلی
وگرنه
قلزم بی‌گوهر ام را
تو
چشم‌بسته هم شمرده بودی

ته این باریکه می‌نشینی
یا همین وسط گریه کنیم؟
9 آبان 1389