ماه
پشت سپیدی گردنات آب میشد
و گیسوان تو
که از بیپناهی دستهای من میلرزید
کورکورانه بر پاشنهی شب
خیمه میبست
کسوت عریان تن تو
به پیراهن ام ننشست
هنوز یک بند از گرمای ده انگشت نگذشته بود
که آسمانات را بستی
پشت سپیدی گردنات آب میشد
و گیسوان تو
که از بیپناهی دستهای من میلرزید
کورکورانه بر پاشنهی شب
خیمه میبست
کسوت عریان تن تو
به پیراهن ام ننشست
هنوز یک بند از گرمای ده انگشت نگذشته بود
که آسمانات را بستی
15 آبان 1389