۱۶ آبان ۱۳۸۹

شام عشرت‌گاه هستی از سحر آبستن است

تطاول
با دست لاغر اش می‌رسد
در برابر پلک‌های انحصاری ات
خوش‌نگهان
قد علم می‌کنند
و من
که صدها رشته‌ی تعبیر را تا منزل رسانده‌ام
این قافیه را
جمع و جور نکرده
باختم

تقصیر من نبود
که بالای برگ‌های تقویم
روز حادثه را قرمز نکرده نبودند
16 آبان 1389