۱۶ تیر ۱۳۸۳

استسفا


در خود به طوفان نشسته‌ام!
تا چشمان‌ام
-آبستن‌ترين جفت‌هاي عالم-
جز به خشكسالِ مهر تو
ره به باران نسپرند؛
...
تا خاشاكِ دورريزِ رحم تو حتا
قدم‌آلايِ اين ره‌گذارِ سيل‌خيز نگردد
...
كه عشق
سرابي دوردست است
شايسته‌‌ي شورستان!

16 تير 83