استخوان ِ لای ِ قلباش
چهقدر غیرمنتظره بود!
آفت ِ رگهایاش را به آب بست
قلاب انداخت توی ِ قلباش
استخوان اما
مثل ِ مِـیل
در قلب او تیر کشید.
چشمزخم ِ آویخته
دهان ِ غصه خوردن نداشت؛
چشمهای ِ توی ِ عکس
تنها اتفاقی بودند
که به باور ِ زخم
خشکیدند.
2 آبان 1387