۱۷ آذر ۱۳۸۷

شام آخر

از همان ابتدای ِ سفره‌ی امشب تو
می‌شد حدس زد که شام ِ آخر را - این‌جا - سرو نمی‌کنند!
حالا تن‌ام بوی ِ پیله می‌دهد
و بریدگی ِ شریان‌های‌ام را
وسعت ِ دست‌های‌ام کلافه می‌کند.
در این جرم شبانه
بگو
کجای ِ نبض‌ام را از ضربان بیاندازم؟

ببخش عزیزم!
خون ِ من
تف ِ سربالاست
و تقصیر ِ دندان‌های کهنه‌ی تقویم نیست
اگر تاریخ ِ مصرف ِ این گرده نان کپک زده
به این روز درآمده!
17 آذر 1387