وقتی این مرگ ِ مدام
با معجزه هم پاک نمی شود،
"الله" از اسم ِ اکبر شان بیفتد
چه می کنند حضرت ِ روزگار؟!
لشکری که در گلوی ِ من گیر کرده
شکست-خورده ی سکوت ِ حنجره ای ست
که سربازهای اش
نعره هاشان را - منزل به منزل -
بر زمین انداخته اند
و جای آن
"فاتحه" می خوانند!
از سربندهای سبز بپرس
فصلی که زردهای متمایل به مرگ را
در خشاب های ِ بی آزرم بُرد،
چند آسمان روی هم انبار کرد.
حتا خورشید هم حدس نمی زد
با این همه آسمان
بی ستاره بماند.
با معجزه هم پاک نمی شود،
"الله" از اسم ِ اکبر شان بیفتد
چه می کنند حضرت ِ روزگار؟!
لشکری که در گلوی ِ من گیر کرده
شکست-خورده ی سکوت ِ حنجره ای ست
که سربازهای اش
نعره هاشان را - منزل به منزل -
بر زمین انداخته اند
و جای آن
"فاتحه" می خوانند!
از سربندهای سبز بپرس
فصلی که زردهای متمایل به مرگ را
در خشاب های ِ بی آزرم بُرد،
چند آسمان روی هم انبار کرد.
حتا خورشید هم حدس نمی زد
با این همه آسمان
بی ستاره بماند.
9 مرداد 1388