۳۰ تیر ۱۳۸۸

یلدا

شب
جانماز ِ از آب نگذشته ای ست؛
مُهری بی پیشانی که متهم به عبودیتی منسوخ است.
آسمان
کتیبه ای باستانی از سنگ و سایه
که از اسارت خاک های موسمی آمده.

پلک های ام را - پشت به عصب های ِ راه شیری-
بر هم می گذارم
و اعتبار ِ مادرزاد ِ ابابیل را
در گودال های ِ ماه، چال می کنم.

شب
صراط ِ انفرادی و میله داری ست
که آسمان ِ کسی را پس نمی دهد.
28 تیر 1388