۱۷ مرداد ۱۳۸۷

رگ خواب


من رگ ِ خودم را خودم ندارم که بزنم!
تو هم که انگار پنجه نرم می‌کنی با رگ‌های ِ یادگاری‌ام.
تکه‌های‌اش را بند داده‌ای
با دل‌ام که قرص نمی‌شود
می‌خواهی یک‌جا به آب بدهی؛
آن‌وقت رگ ِ خواب من
توی ِ دست‌ات دارد احتساب ِ دورهای ِ عاطلی را می‌کند
که در جهت ِ گل‌های ِ پیراهن تو چرخیده بود.
تو ناخن‌های‌ات را بهانه‌ی جویدن می‌کنی،
او یادش می‌رود
که دارد سیاه می‌شود.
تو لب‌خند می‌زنی،
او به گونه‌های‌ات - سرخ - می‌دود.
تو ترقوه‌های‌ات را لمس می‌کنی،
او در انحنای ِ بی‌دلیل‌شان
می‌میرد!
8 مرداد 1387