۳ شهریور ۱۳۸۷

مستي


آفتاب در یقه‌ام باد ِ هوا بود،
در گلوی‌ام سنگ.
به نرمه‌‌ی گوش‌های ِ تو که رسید،
شد غلام ِ حلقه به گوش!
بی‌هیچ پیش‌آگهی از سرشت ِ شور ِ اشک‌هایی
که حرفه‌ای‌ترین ستاره‌ها را هم خاموش می‌کرد.
دیدی که آخر هم بر گوش‌های‌ات بند نشد:
درست مثل ِ صدای من.

نترس عزیزم!
نه دل ِ من این‌قدر ریش است
که هرکه زیر ِ لب‌ زمزمه‌اش ‌کنی نیش ِ بالفعلی شود،
نه لب‌های ِ تو آن‌همه نوش
که مست در این خمره‌ی بی‌مجلس‌‌ام افکند.
حالا که الیاف ِ مصنوعی ِ این بالش
از موهای ِ تو نرم‌تر می‌زند،
درجات ِ مستی را هم می‌شود از لیبل ِ بطری‌های ِ اوریژینال حدس زد.
3 شهریور 1387