ميترسم
هلالِ لرزانات
خراب دربيايد از اين همه آب
كه در تلاطمِ حوضْخانهي چشمانام دو دو ميزند.
باور كن
روزنِ تنگِ اين سقف
- كه تنهاييام را حبس كرده
و محالِ باريكهاي از مهتابِ تو را ميجويد -
هنوز هم كفافِ جنونِ مرا ميدهد.
حبسِ تنهايي در زندانِ هيچكس ابدي نيست؛
ميترسم
باشد...
7 اسفند 1386