روياهاي من
در كابوسِ خود
تنها يك بندِ ديگر از انگشتانِ تو را كم دارند؛
و نميدانند در پنجه هايات چرا
انتظار و ترديد
اينچنين پنجه در هم انداختهاند!
عصيان؟
از كلماتِ انديشهام خط خورد،
آن زمان كه دانستم
در ادبياتِ فسردهات مترادفِ بدعهديست.
فراموشي؟
بيهوده نيست اين زخم كه در من به گُل نشسته :
تمامِ شريانهاي تنام - رگ به رگ – بوي تازهي تو را ميبرند.
خستگي؟
خيالِ تو - هرگز - با هيچ يادي نخواهد رفت؛
با هيچ تيغي
يا بوسهاي هم.
.
.
.
مجالِ ترديد نيست نازنين!
چارهي خفتن ندارد اين همه آواز كه در گلو نهفتهام.
آوازهاي من
براي دفنِ ابدي
تنها يك بندِ ديگر از انگشتانِ تو را برحنجره ميطلبند.
در كابوسِ خود
تنها يك بندِ ديگر از انگشتانِ تو را كم دارند؛
و نميدانند در پنجه هايات چرا
انتظار و ترديد
اينچنين پنجه در هم انداختهاند!
عصيان؟
از كلماتِ انديشهام خط خورد،
آن زمان كه دانستم
در ادبياتِ فسردهات مترادفِ بدعهديست.
فراموشي؟
بيهوده نيست اين زخم كه در من به گُل نشسته :
تمامِ شريانهاي تنام - رگ به رگ – بوي تازهي تو را ميبرند.
خستگي؟
خيالِ تو - هرگز - با هيچ يادي نخواهد رفت؛
با هيچ تيغي
يا بوسهاي هم.
.
.
.
مجالِ ترديد نيست نازنين!
چارهي خفتن ندارد اين همه آواز كه در گلو نهفتهام.
آوازهاي من
براي دفنِ ابدي
تنها يك بندِ ديگر از انگشتانِ تو را برحنجره ميطلبند.
9 اسفند 1386