در شيارهایِ نازكِ پيشانیات
رازی نهفتهست...
و پسِ پشتِ آن راز
دريا دريا رويایِ مرواريد.
ناخدایِ طوفانزده!
پيش از آنی كه به تركِ ساحل
بند از دل و ديار بگسلی،
زنهار
تا دام خويش برگيری!
شايد كه تنها گريزگاهِ صيدی - مانده در خيالِ صدف- باشد.
در خطوطِ خستهی پيشانیام
رازی نهفته است...
و پسِ پشتِ آن
قرنطينهی سوداهای محال!
رازی نهفتهست...
و پسِ پشتِ آن راز
دريا دريا رويایِ مرواريد.
ناخدایِ طوفانزده!
پيش از آنی كه به تركِ ساحل
بند از دل و ديار بگسلی،
زنهار
تا دام خويش برگيری!
شايد كه تنها گريزگاهِ صيدی - مانده در خيالِ صدف- باشد.
در خطوطِ خستهی پيشانیام
رازی نهفته است...
و پسِ پشتِ آن
قرنطينهی سوداهای محال!
29 بهمن 1386