گیرم میشد بر قوانین ِ جاذبه غلبه کرد.
اما گزارهی پرواز
آنقدر هم عمومی نبود
که التزام ِ سنگها را - آن طور - به دیوار کوبیدی.
بار درنگ ِ شانههای ِ تو بر پلکهایام
با قوانین ِ سقط، بیشتر جور میآید؛
آنهم حالا که چین خوردهام از سنگینی ِ نگاهات
و این حدقههای ِ یأس،
خواب ِ ربودهی مرا
- پاره پاره - میان ِ عبارات ِ جدا شده از دستهایام میپراکنند...
11 تیر 1387