با این سماجتی که به خرج ِ ماه دادهام
اگر شبزندهدار هم نباشم
باز
برکههای ِ مهتاب ِ تو را
دستبسته تحویل ِ صبح ِ فردا خواهم داد.
آسمان را به تکههای بُرندهی این آینه تبعید،
و ستارههای ِ ویترین ِ شبانهی ِ چشمانات را
نقش ِ بر گریبان ِ تمام ِ زنان کوچه خواهم کرد.
این ساعت ِ کاهل را هم با تمام ِ ثانیههای ِ وارونهاش
به مجذور ِ زمان خواهم سپرد.
شاید عقربههای ِ مسخشدهاش را حتا
در چشم ِ انتظارم فرو کنم.
نگران نباش عزیزم!
با گلهای ِ دامن ِ تو کاری ندارم.
روی گردباد و سرمستی با عرق ِ تنات
- وقتی که در حلقهی گلهای ِ دامنات میچرخی - حساب کردهام!
25 تیر 1387