من هم سرانجام
شبی از بستر ِ مرگهای ِ کهنه برمیخیزم
و به نیمهی روشن ِ ماه، خیره میشوم.
اما قبل از آن
باید تکلیف ِ نامعلومام را
با ماهی که مدام بر لکههایاش افزوده میشود روشن کنم
و با نیمهی تاریکاش
که بر نیمرخ ِ تو سایه انداخته
حسابام را پاک کنم.
وگرنه
برخواستن چه ارزشی دارد،
وقتی که ماه ِ تکراری ِ تمام ِ شبهای ِ از نیمهگذشته
زخم ِ بستر ِ کلمات ِ من میشود؟
27 تیر 1387