من فقط فرورفتهگی ِ مهتابی را دیدم که از کنارههایاش رنگ میباخت؛
حیثیت مرزهای ِ تن ِ تو را
من فرونریختم
که حالا بخواهم اعادهاش کنم.
مطمئن باش
شکل ِ نقرهایات که نازک شود
به استقبال ِ بغضهای ِ خودم هم نمیروم.
سهل است که با انگشت
سایهات را - حتا - نشان ِ چراغها میدادم
اگر دستهای ِ من - پیشتر - به تصرف ِ باران نمیرسید!
.
.
.
نه!
چیزی به انگشتان ِ من اضافه نمیشود که بخواهم تکانی به انحنای ِ تن تو بدهم!
14 آبان 1387