حالا که کدورت ِ حنجرهام بر دامن هیچ زنی نمینشیند،
میگویی آوازهای احمقام
به آویزهی گوشهایات بند نمیشود
و گوشوارههای ِ سنگی - عاقبت - گلویام را خواهد شکست.
اما من هنوز مشت ِ شعرهایام را باز نکردهام
تا هجاهایی را نشانات دهم
که انتهای ِ مُدوَرشان
مسیر ِ چرخان ِ دامن ِ تو را حتا تغییر میدهد
و لحظههای ِ گریزناپذیری
که مسالهی گوشوارههای ِ سنگی ِ تو را هم حل و فصل خواهد کرد.
آنوقت
تو میمانی و کلماتی
که با بیاعتناییات، کامل شدهاند!
1 آذر 1387