۱۸ آبان ۱۳۸۷

آفيس


دفترم را جا گذاشته‌ام.
خودکار ِ منشی را قرض می‌گیرم تا برای‌ات شعری تازه بگویم.
مانتویی با یک منحنی ِ زیبا پوشیده.
بوی ِ مریم ِ تن‌اش را الیاف ِ نازک ِ آن مجاب نمی‌کند.
می‌پرسم : کاغذ آ-پنج هم دارید؟
...
جلسه ناگهان شروع می‌شود!
18 آبان 1387