آنها که هجو ِ حیثیت ِ ما را میکردند
پابهپای ِ گورستان
تاریخ ِ تولد ِ قبرها را از بر کردند و بزرگ شدند.
ما پشت ِ دیوار ِ قبرستان پناه گرفته بودیم
که گرچه بلند نبود
اما حاشا هم نمیشد.
روایت ِ رسواییمان را میشنیدیم و لبخند میزدیم.
بار ِ زمینخوردهی ِ حیثیتمان را ارزان نخریده بودیم که پس بدهیم.
زمین ِ سرد ِ اسفند را
- تمام - به زنان ِ بارور بخشیدیم
که در انجماد ِ گورهای خود
رسم ِ پاییز و گندم را
چنان گرم
پناهی داده بودند
که رسیدن ِ بهار محتمل شده بود.
اندوه و نان را
از مردان و زمین، پس گرفتیم؛
و سهم ِ فقر و دلتنگیمان را
در قبرها تقسیم کردیم.
دستهای ِ من در خاک فروکش میکرد
و قامت ِ تو از سایهی کشیدهی دیوار کنده میشد.
صبح بود.
13 اردیبهشت 1387