۷ خرداد ۱۳۸۷

انجماد

دورانی بود
که اغماض ِ باران
از حوض ِ بی‌تلاطم ِ فیروزه ارتفاع داشت.
شمع‌دانی‌ها
حرمت ِ ماه را - که در چشم ِ ماهیان برملا می‌شد -
فرو نمی‌گذاشتند.
می‌شد به عادت ِ طلوع و دیدار ِ فواره
بدون ِ حضور ِ اعداد دل‌بست.
مرگ را
در کنج ِ نمور ِ سرداب ِ زمان
می‌شد به جای ِ دیروز ِعقربه‌های ِ منجمد، حبس کرد.

سیب‌ها را - سرآسیمه - به حوض انداختی.
سیب‌ها اگرچه خنک ماندند،
بر انعکاس ِ خواب ِ ماهی‌ها فرونشستند.
تشویش ِ آب
حرمت ِ باران را شست
و سرمای ِ بی‌سابقه
به عقربه‌ها و گلدان‌ها زد.
...
صبح ِ فردا
همه چای گرم می‌نوشیدند.
من اما
آزرده از لحن ِ سیب‌ها
دل‌باخته‌ی برگ‌های ِ سرما زده بودم.
7 خرداد 1387