۱۹ اردیبهشت ۱۳۸۷

اشراق

حتا
آوازخوان‌های ِ ترانه‌هایی که دوست می‌داشتی
مرده بودند.
تو اما
با زمزمه‌ای بر لب
- رج به رج -
گریبان ِ حنجره‌ی ِ بی‌آواز مرا می‌بافتی.

تا انگشتان‌ات از حصار ِ مجروح ِ گلوی‌ام بالا روند،
دیرزمانی سکوت بودم
و اشراق ِ سرانگشتان ِ تو را را با رهبانیت ِ یک سالک ِ پیر مکیدم.
بر جدار ِ حفره‌های ِ درونی‌ام
کلمات، شره می‌کرد
و از حنجره‌ام، نام تو را صیحه می‌کشید.

حتا
طغیان ِ شبانه‌هایی که دوست می‌داشتی
به خشک‌سالی نشسته بود.
من اما
با جراحتی در چاک ِ پیراهن‌ام
شب ِ تیره را
- عطشان -
به صراحت ِ گونه‌های ِ سیراب تو کشاندم.


مهربان!
شب از انحنای ِ گونه‌های‌ات در گذر است.
تعبیر ِ خواب‌های ِ مرا به فردا مسپار!
19 اردی‌بهشت 1387