۲۰ خرداد ۱۳۸۷

چه مي خواهي؟


با احترام به: وحید
می‌خواهی
بپوشانم تمام ِ دهان‌هایی که تو را با نام ِ کوچک‌ات می‌خوانند
و از راه بیندازم
قدم‌هایی را که در انتهای ِ کوچه
پیچ می‌خورند به تماشا؟

می‌خواهی
بچسبم گریبان ِ چشم‌هایی که در ادامه‌ی بازوان‌ات جا مانده‌اند
و آتش بزنم
حسرت ناسور ِ لب‌هایی را
که خشک‌ شده‌اند در ابهام ِ خواهش ِ خود؟

می‌خواهی
مشت ِ تمام ِ «دوست‌ات دارم»های ِ عابران ِ این بعدازظهر را باز کنم
تا دندان ِ توخالی الفاظ، از عبارات ِ لق‌شان فرو بریزد؟
.
.
.
تا معطل ِ ادامه‌ی ِ این روز ِ فرسوده نمانم،
بگو
از من
چه می‌خواهی؟!
20 خرداد 1387