هنوز اندکی شب بود
وقتی دستهای کوتاه من
از نیمههای گیسوانات برمیگشت.
پلکهایات را بر هم گذاشتی
و در جهت پیچکهای پنجره چرخیدی.
نفسهایام را از پشت پنجره برداشتم
و در سکون لحظههایی که از پیشانی تو عبور میکردند
از ادامهی خوابهایات صرفنظر کردم.
صبح
حافظهی جامانده بر شیشه
تهماندهی نفسهای مرا
میان پیچکها قسمت میکرد.
8 تیر 1387