۱ تیر ۱۳۸۷

امانم نمي دهد


اعتبار ِ دست‌های‌ام را بر روی ِ راه ِ رفتن‌ات پراکندم.
- با لهجه‌ای که فردا را می‌خواند -
لحظه‌ها را که به رگ‌های‌ام پیوند زدم،
طلسم ِ اجدادی‌مان از تن‌ام بر زمین ریخت.
دیگر مطمئن بودم که با شتابی یک‌نواخت، به سمت فراموشی خواهم رفت...

حیف!
روی ِ قاب ِ بسته‌ی پنجره
شکافی رخنه کرده بود.
ثانیه‌ها روشی معکوس در پیش گرفته بودند و
- بی‌محابا - در آن رسوخ می‌کردند.
نیمه‌ی مخفی ِ آینه
اثر ِ انگشتان ِ تو را منتشر می‌کرد.
و شاخه‌های ِ کشیده
سایه‌های ِ موازی ِ دست‌های ِ تو را از سر می‌گرفتند.
.
.
.
وقتی آینه‌
روبه‌روی ِ دست‌های ِ تو کدر می‌شود،
فواره‌ی ِ بازوان ِ تو را
با شکوفه‌باران ِ کدام باغ، حاشا کنم؟
این پنجره‌ را
که مات مانده‌ از تحیر ِ نیمه‌باز ِ دهان‌ات،
با باور ِ مردد ِ شروع ِ کدام فصل، بگشایم؟
1 تیر 1387