۲ تیر ۱۳۸۷

پرتگاه


به حبابی شکسته می‌ماند
این سایه
که در دورترین فاصله‌ از انگشتان‌ات
بر اعوجاج ِ نگاه‌ام پرسه می‌زند.
به آوازی رمیده می‌ماند این درد
که بر نشیب ِ کوهستانی ِ تن‌ات جامانده
و تنها با انعکاس ِ انتظار ِ خود است که می‌آمیزد.

پرت افتاده‌ام در حواشی ِ بودن‌ات.
این پرت‌گاه که از گونه‌های ِ تو ساخته‌اند،
حالا دیگر از کف ِ دستان‌ات هم
جاذبه‌ی بیش‌تری دارد!
2تیر 1387