پشت من رديف ِ شمشادها بود.
تو به شمشادها خيره بودي.
مرا نديدي.
نگاهات
بيمحابا ميگريخت
از مجال ِ مردمكاني كه ميخواستند تو را از ته دل تماشا كنند.
و دستانات
بيخيال ميگذشت
از اضطراب ِ پنجههايي
كه برگچههاي ِ شمشاد را گره ميزد از پشت.
تو به شمشادها نگاه كردي
و از عشقي گفتي
كه تنها دو ثانيه از خيانت ارتفاع داشت.
من به چشمانات نگاه كردم
و شكر گفتم
كه تنها دو قدم با تو فاصله دارم.
پشت من رديف شمشادها بود.
تو مرا نديدي
و با دستانات
رواديد ِ بيگانهگي ِ مرزها را نشانام دادي.
تو به شمشادها خيره بودي.
مرا نديدي.
نگاهات
بيمحابا ميگريخت
از مجال ِ مردمكاني كه ميخواستند تو را از ته دل تماشا كنند.
و دستانات
بيخيال ميگذشت
از اضطراب ِ پنجههايي
كه برگچههاي ِ شمشاد را گره ميزد از پشت.
تو به شمشادها نگاه كردي
و از عشقي گفتي
كه تنها دو ثانيه از خيانت ارتفاع داشت.
من به چشمانات نگاه كردم
و شكر گفتم
كه تنها دو قدم با تو فاصله دارم.
پشت من رديف شمشادها بود.
تو مرا نديدي
و با دستانات
رواديد ِ بيگانهگي ِ مرزها را نشانام دادي.
19 فروردين 1387