۸ اردیبهشت ۱۳۸۷

غبار


شانه‌هاي‌ام
در طرح ِ استيصالي
فرو مي‌ريزند.
گردهاي ِ ريخته‌ام را باد
در سرزميني تشييع مي‌كند
كه مهتاب‌اش هنوز وسعت دارد
و زمان‌ را
هنوز هم مي‌شود
در بخار ِ پنجره‌هاي ِ صبح‌گاهي ِ آن شست.

رسم ِ اين روزها را
به ريسماني آويخته‌ام
كه از سقف ِ پسغوله‌اي تاريك آويخته
و نورهاي ِ موازي ِ هيچ دو روزني
التهاب ِ پراكنده‌ي غبار ِ آن را منعكس نمي‌كند.
.
.
.
مي‌شد ارتفاع ِ ديگري داشته باشد سقف.
مي‌شد روزنه‌ها دو پنجره باشند
- به پهناي ِ مهتاب –
با يادگاري مرطوب از انگشتان زمان.
و جاي ِ گردهاي ِ پراكنده‌ام
ديوارها مي‌شد رنگ ِ ديگري را تصوير كنند.
8 اردي‌بهشت 1387