اين همه راه پيمودم
تا اشراق ِ پيشانيات برملا نشود.
پس چرا غيبت ِ كشدار ِ آدمها، حس ِ بيناييام را پريشان ميكند؟
چرا هرچه ميبينند اين چشمها نمناك است؟
و اين دستها
چرا به هرچه ميسايند، نشان ِ سايه دارد؟
چرا آغوشات به رطوبت ِ تني آغشته شدكه هيچ شباهت از رنگ ِ من نبرده بود؟
تا اشراق ِ پيشانيات برملا نشود.
پس چرا غيبت ِ كشدار ِ آدمها، حس ِ بيناييام را پريشان ميكند؟
چرا هرچه ميبينند اين چشمها نمناك است؟
و اين دستها
چرا به هرچه ميسايند، نشان ِ سايه دارد؟
چرا آغوشات به رطوبت ِ تني آغشته شدكه هيچ شباهت از رنگ ِ من نبرده بود؟
4 ارديبهشت 1387